محله رویایی من -3

ژانویه 10, 2009 at 10:50 ق.ظ. بیان دیدگاه

توجه : این داستان ادامه قسمت دوم میباشد. برای مشاهده اینجا را نگاه کنید.

.

من و ندا تصمصم گرفته بودیم که با هم ازدواج کنیم. و چنین شد که اول به شهر آرزوهای خودم یعنی سانتاروزا بریم. و اونجا با هم ازدواج کنیم.

بعد از چند ماه …

ندا سر کار میرفت و تو شرکت سیستامیکو یکی از معاونان ارشد بخش بازرگانی شده بود. و من هم مشغول شغلی که در ایران داشتم شدم. و روزانه ده ها خانم و آقا زیر دست من موهاشون را درست میکردن(با آخرین متد آرایشگری). و روزگار خیلی خوبی هم بود.
من و ندا یک زن و شوهر موفق بودیم و به عنوان ایرونی موفق هم تو شهر شناس شده بودیم. با اینکه خیلی روزگار به کاممان بود. ولی واقعا هیچ جا ایران نمیشد. یاد مطلب یکی از دوستام که تو گروه بود و این چنین نوشته بود افتادم :
«اینجا خودش یه پای جهنمه . من دلم میخواد برگردم . ولی دیگه نه اونجا صفایی داشت . و نه مث اونوقت میشد !. اینحا هم که یه مشت کارهای تکرای همیشگی . اخه چه فایده ای.؟«

تصمیممان آن بود که دیگر به ایران برنگردیم. اما مگه میشد واقعا! اون محله رویایی من را بهش برنگردیم. مگه میشه اون بچه های باصفا را دوباره ندید. مگه میشه… !! دیگه طاقت جفتمون به سر آومده بود. بالاجبار کارمون را ول کردیم و گفتیم میریم ایران و دوباره میایم. اما رفتیم و دیگه هم بر نگشتیم….

ایام بکام.

.

برای دنبال کردن مطالب وبلاگ, مشترک فید شوید.

Entry filed under: دست نوشته. Tags: , , , .

محله ی رویایی من -2 آدرس وبلاگ جدید

بیان دیدگاه

Trackback this post  |  Subscribe to the comments via RSS Feed


مشترک وبلاگ شوید !

https://i0.wp.com/raoul.lalande.free.fr/innocence/images/RSS.png

آمار

  • 47٬506 hits

RSS گودر

  • خطایی رخ داد! احتمالا خوراک از کار افتاده. بعدا دوباره تلاش کنید.

بایگانی

آمار سایت متر